«سوسکها»؛ داستان دو قوم که به دست یکدیگر کشته شدند
مقالات
بزرگنمايي:
عصر کرد - ایرنا /کتاب «سوسکها» روایت اختلاف و کشتار بین دو قوم توتسی و هوتو از رواندا است، این کشتار محصول تحمیل مفهوم مدرن مرز در جایی که است که قومیتها با آن موافق و برای آن آماده نیستند.
کتاب «سوسکها» بزرگترین جنایتهای تاریخ منطقه آفریقا و دوران معاصر را بیان میکند که در زمانی محدود موجب مرگ تعداد فراوانی از مردم شد، اما در جایی درج نشده است، چنین کشتاری مورد توجه قرار نمیگیرد و کسی درباره تاریخ کشور رواندا چیزی نمیداند. دیکتاتور یا حکومتی این کشتار را انجام نداده است، بلکه اختلاف بین دو قوم توتسی و هوتو شکل گرفته بود.
اینکه کشتار بزرگ رواندا محصول تحمیل مفهوم مدرن مرز در جایی که است که قومیتها با آن موافق و برای آن آماده نیستند، در نتیجه مرزبندی زندگی نویسنده و هزاران نفر به شکل ناگهانی دچار تغییر میشود. در واقع هرجایی که یک قومیت بزرگتر و اکثریت است و منابع دارد به قوم دیگر که در اقلیت هستند، خشونت میکند، در حالی که اگر دو قوم قوی و باهم متحد باشند، مجبور نخواهند بود به همه گفتههای فرانسویها که در آن سالها به رواندا حمله کرده بودند، عمل کنند.
چهره دو قوم توتسی و هوتو با هم تفاوت بسیار داشت و همین موجب میشد هر کدام در هرجایی بهسرعت شناسایی شوند و امکان اختفا نداشته باشند. توتسیها رنگ پوست تیره، صورت گرد و بینی بزرگ و گردی دارند موهای آنها مجعد است؛ اما هوتوها صورتهای کشیده، بینی بزرگ و استخوانی و چشمهای درشت دارند و موهای آنها صاف است.
نویسنده کتاب ازدواج میکند و با همسرش به کشور دیگر میرود، از جنگ و پس لرزههای آن دور میماند؛ اما نمیتواند تحمل کند خانواده و دوستانش در رواندا هستند، پس باز میگردد، خود را به سختی به خانواده و قومش میرساند. اما میبیند افرادی که تا به آن روز با او خیلی نزدیک و با او همه چیز یکی بودند، به جاسوس تبدیل میشوند و نمیتواند با آنها حرف بزند. وقتی مادرش به او میگوید به خاطر جوانی و فررزندت از اینجا برو، او با خداحافظی دردناکی قومش را ترک میکند. این داستان غمانگیز واقعی است.
سوسکها Cockroaches نامی نژادپرستانه است که وقتی نویسنده برای تحصیل به کشور دیگری مهاجرت میکند، متوجه میشود که او را با این نام خطاب میکنند. مانند اسمهای زشتی که روی کولیها، سیاهپوستان و یهودیان میگذارند.
این کتاب از نسخه انگلیسی با عنوان «Cockroaches» که در سال 2016 منتشر شده، ترجمه شده است.

جلد کتاب انگلیسی
بازار

درباره نویسنده
اسکولاستیک موکاسونگا نویسنده رواندایی متولد 1956، از کودکی با خشونتهای قومی کشورش روبهرو بود. پس از کوچ اجباری خانوادهاش به منطقه محروم بوگسرا در سال 1960 و فرار به بوروندی، در نهایت در سال 1992 به فرانسه مهاجرت کرد.

اسکولاستیک موکاسونگا نویسنده رواندایی
قسمتی از متن کتاب
هر شب، کابوس یکسانی خوابم را آشفته میکند. خواب میبینم کسانی سر در پیِ من گذاشتهاند، صدای زمزمهای را میشنوم که به سمتم میآید، صدی غرشی که هر لحظه وحشتناکتر میشود. به پشتسرم نگاه نمیکنم، چون نیازی نیست. میدانم چهکسی مرا تعقیب میکند... میدانم که قمه در دست دارند. نمیدانم از کجا میدانم، اما بدون اینکه نیاز باشد برگردم و نگاه کنم، میدانم که قمه در دست دارند... گاهی سایر دختران مدرسه نیز در این خوابها در کنارم هستند. صدای فریادشان را میشنوم، وقتی زمین میخورند، وقتی... اندکی بعد، فقط من هستم که میدوم، میدانم که زمین میخورم، میدانم که زیر دستوپا له میشوم، نمیخواهم تیغهی سرد قمه را روی گردنم احساس کنم، من ...
بیدار میشوم. در فرانسه هستم. خانه ساکت است. فرزندانم آرام در اتاق خودشان خوابیدهاند. چراغ کنار تختم را روشن میکنم. به اتاق اصلی خانه میروم و پشت میز کوچکی مینشینم. روی میز جعبهای چوبی و یک دفترمشقی با جلد آبی هست. نیازی به باز کردن جعبه ندارم، میدانم داخلش چیست: تکه آجری فرسوده، برگی خشکیده، تکهسنگی مخروطی با لبههای تیز، حروفی بر برگ کاغذی که از دفترچهای کَنده شده است.
عکسی هم روی میز است؛ عکسی از عروسی کوچکترین خواهرم، ژان. در آن عکس همه در کنار هم هستیم: عروس لباس سفیدی به تن دارد که به یکی از خیاطان پاکستانی در بوجومبورا سفارش داده بویدم. شوهرش، امانوئل، کت و شلوار جذبی به تن دارد، پدرم پانی سفیدی را روی شانهاش گره زده و مادر بسیار نحیفم بهترین لباسش را به تن کرده است. دنبال برادر بزرگم، آنتوان میگردم، و نُه فرزندش و خواهر بزرگم، الکسیا، و همسرش، پیر نتره که استاد دانشگاه بود، و ژودیت، بزرگترین فرزندشان، که غذای جشنها را درست میکرد، چون در کیگالی پخت غذاهای «مدرن» را یاد گرفته بود. به دنبال همه برادرزادهها و خواهرزادههایم میگردم که در نیاماتا و گیتوه و گیتاگاتا زندگی میکردند. اندکی بعد از آن جشن، همهشان مردند. شاید هم خودشان از قبل این مساله را میدانستند.
آنها الآن کجا هستند؟ در سرداب یادبود کلیسای نیاماتا، در میان جمجمههای بینام و استخوانهای دیگر؟ در میان بوتهها، زیر خروارها خاک یا در یکی از گورهای دستهجمعی که هنوز پیدا نشده است؟ بارها نام آنها را در دفترچهی آبیرنگم مینویسم و سعی میکنم به خودم تلقین کنم که هنوز زندهاند. نامهاشان را یکییکی در تاریکی و سکوت به زبان میآورم. با بردن هر نام، چهرهاش را به یاد میآورم و تکهای از خاطراتم را به آن میآویزم. نمیخواهم گریه کنم، ولی احساس میکنم که اشک روی گونههایم جاری میشود. چشمانم را میبندم. امشب هم قرار نیست بخوابم. مردگان بسیاری اینجا هستند که باید در کنارشان بیدار بنشینم. (صص 9 و 10)
«سوسکها» نوشته اسکولاستیک موکاسونگا و ترجمه حمید هاشمی کهندانی، در قطع رقعی، جلد شومیز، با 172 صفحه، کاغذ بالکی، شمارگان 500 نسخه در سال 1403 در نشر وزن دنیا منتشر شد.
-
يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۴:۴۷
-
۱۸ بازديد
-

-
عصر کرد
لینک کوتاه:
https://www.asrekurd.ir/Fa/News/979583/