داستانک/ خدا و قحطی
مقالات
بزرگنمايي:
عصر کرد - آخرین خبر / در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند. مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است. به او گفت:"چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟"
جواب داد که: "من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟"
آن عارف می گوید: " alt="عصر کرد" width="100%" />
-
يکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۴:۱۰
-
۱۳ بازديد
-
-
عصر کرد
لینک کوتاه:
https://www.asrekurd.ir/Fa/News/955200/