روایت جالب بهروز وثوقی از دوستی اش با تختی
اجتماعی
بزرگنمايي:
عصر کرد - به همین بهانه و بدون هیچ حرف اضافه، سراغ بازنشر یکی از مصاحبههای تاریخی مطبوعات ایران در روزگار پس از انقلاب با بهروز وثوقی ستاره سینمای ایران رفتیم که در ادامه بخش های از آن را می خوانید
* در فیلم کندو شما یک کشتیگیر بازنشسته هستید و صحنههای کشتی گرفتن شما هست که به شدت واقعی است. خودتان کشتیگیر بودید یا فقط برای این فیلم تمرین کردید؟
من هم مثل هر ایرانی دیگر عاشق کشتی بودم و هستم ولی خودم هرگز کشتیگیر نبودم.
البته برای تماشا به سالنهای کشتی هم میرفتم و برای آن فیلم مرحوم فریدون گله یک مربی کشتی آورد که حالا اسمش را به خاطر ندارم ولی ایشان به من آموزش دادند. من یا نقشی را قبول نمیکردم و یا اگر قبول میکردم محال برود سرسری بگیرم. میرفتم تحقیق ودر کشتی هم میدانید فنهای به خصوص هست که باید بلد باشی.
* بله و به همین دلیل تخصصی بودن معمولاً بازیگران از بدل در این نوع صحنهها استفاده میکنند.
من باید خودم بازی میکردم. هر چه نقش سختتر بود، بیشتر سر ذوق میآمدم و انرژی میگذاشتم.
* حتی برای یک صحنه چند ثانیهای؟
حتی یک نما. یک فریم.
* به یاد دارید چه فنونی را یادتان دادند؟
بله. یک دست و یک پا، زیر یک خم و دو خم چرا که در آن صحنهها باید با حریف واقعاً کشتی میگرفتم و فن میزدم.
* چقدر با استعداد بودید که ظرف سه روز یاد گرفتید!
البته بدن من به خاطر ورزش مداوم آماده بود و فقط باید فن یاد میگرفتم. ضمناً عاشق کشتی هم بودم و خیلی به تماشای مسابقات میرفتم.
* یادتان هست برای چه مسابقاتی به سالن رفتید؟
یک دوره مسابقه جهانی که در تهران بود و من به خاطر تختی رفتم. مسابقات جهانی و رقابت با بزرگان جهان را میرفتم.
بازخوانی صحبتهای قیصر سینمای ایران: با گلر پرسپولیس همبازی بودم و به خاطر حجازی استقلالی شدم؛ هرچه پول در جیب داشتم به تختی دادم!
* با مرحوم تختی از نزدیک هم برخورد داشتید؟
بله، دو بار، آنقدر او را دوست دارم که هنوز هم جزییات آن دو ملاقات کاملا یادم هست. یک بار در سالن مسابقه مهمی بود و من هم مثل همیشه برای تماشا رفته بودم که ناگهان دیدم ولولهای در سالن برپا شد. نگو تختی وارد سالن شده بود و مردم یک صدا تشویقش میکردند. یادم هست رفتم جلو و با او دست دادم و بعد اجازه گرفتم او را ببوسم. واقعا پهلوانی بود تختی. بار دوم هم او را سر چهار راه خیابان دیدم. زلزله بوئینزهرا آمده بود و تختی راه افتاده بود از جنوب شهر به بالا و برای زلزلهزدگان پول جمع میکرد.
* چه جالب. سر چهار راه ولیعصر شما هم بودهاید؟
یادم هستم پشت فرمان ماشین بودم. تختی یک کلاه شاپو سرش بود و بارانی تنش. زد به شیشه، شیشه را دادم پایین کلاهش را درون ماشین گرفت و گفت برای زلزلهزدههاست من هم چنان از دیدنش هول کرده بودم که هر چه داخل جیبهایم بود ناخودآگاه ریختم درون کلاهش!
-
دوشنبه ۲۴ دي ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۳:۰۰
-
۸ بازديد
-
-
عصر کرد
لینک کوتاه:
https://www.asrekurd.ir/Fa/News/948058/