بزرگنمايي:
عصر کرد - به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «محمدباقر عبدالملکی» اول تیر سال 1335 در روستای کنجوران سفلی در خانوادهای مذهبی و متدین، دلبسته به خاندان نبوت و ائمه معصومین (ع) و دلباخته به اسلام عزیز و مقید به فرائض الهی و دارای دفتر سالیانه وجوهات پا به عرصه دنیا نهاد و در این روستا تا کلاس پنجم ابتدایی مشغول تحصیل بود که به علت نبود امکانات درسی برای کمک به پدر خود به کار کشاورزی مشغول شد.
وی از نظر اخلاقی برای تمام افراد خانواده الگو بود و دوستان و آشنایان را در جهت مسائل مذهبی ارشاد میکرد. هیچگاه کسی را ناراحت نمیکرد و از دست کسی ناراحت نمیشود در کارهای خیر جلوتر از همه کار را شروع میکرد. در جریان انقلاب اسلامی در کلیه تظاهرات و راهپیماییها شرکت داشت.
در دوران انقلاب با رژیم طاغوت مخالفت بسیاری میکرد و همیشه با توجه به امر امام کار میکرد. از فعالیتهای پیش از انقلاب او، حضور در مساجد و مراسم عزاداری را میتوان نام برد همیشه دوستان را به همکاری با ارگانهای اسلامی دعوت میکرد هر گونه توطئه را از ضد انقلاب سلب و حتی اهانت به امام را اهانت به امام زمان (عج) تلقی میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل مجلس قرائت قرآن روستای کنجوران کوشید. او بسیار مهربان بود و از کودکی به نماز و روزه علاقه زیادی داشت. شهید محمدباقر عبدالملکی در سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از آن پدر و مادرش مقدمات ازدواج را برایش فراهم کردند و در سال 1357 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد؛ وی دوباره بعد از سربازی به کار کشاورزی پرداخت و بعد از چندی، چون مقتضی 1356 بود به مدت 6 ماه به جبهه دزفول رفت و در پل کرخه مشغول خدمت شد.
در جنگهای چریکی همراه یاران شهید چمران نقش مهمی در جنگ تحمیلی داشت و اوایل جنگ به مدت سه ماه در پادگان ابوذر به عنوان خدمت در بسیج شرکت کرد و پس از اتمام ماموریت به خانه برگشت. مدتی در خانه بود دوباره به مدت سه ماه در بسیج داوطلب و در جبهه غرب مشغول دفاع شد و بعد از اتمام ماموریت به خانه برگشت اما دلش طاقت نیاورد و به امام حسین (ع) بیش از حد عشق میورزید برای خدمت به اسلام عضو نیروی رسمی سپاه پاسداران شد.
همان اوایل عضویت در سپاه به عنوان مسئول گروهان عازم به جبهه خونین کردستان رفت و با منافقان و دمکراتها مشغول نبرد شد. وقتی به مرخصی میآمد همهاش از کمک امدادهای غیبی به رزمندگان و شجاعت و دلیری رزمندگان صحبت میکرد. دوباره پس از اتمام ماموریت به سپاه برگشت و به امر مسئولین سپاه منطقه برای فراگیری آموزش نظامی جهت فرماندهی آموزش نظامی به ایلام اعزام شد و چند ماهی آموزش دید و به سپاه کنگاور برگشت و در سپاه وی را به عنوان مسئول آموزش نظامی بسیج شهرستان کنگاور انتخاب کردند.
عملیات والفجر 8 شروع شد به عنوان مسئول گردان ادوات تیپ انصار الحسین (ع) همدان در عملیات شرکت کرد. محمدباقر عبدالملکی شب نهم اردیبهشت ماه 1365 ساعت 5 عصر در بیمارستان گلستان اهواز بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش قرار دارد. برادرش نوروزعلی نیز شــهید شده است. به معشوق و معبود خویش رسید.
** وصیتنامه شهید
«ما مثل امام حسین (ع) وارد جنگ شده ایم و مثل امام حسین از جنگ بیرون خواهیم رفت امروز که تصمیم گرفته ام چند کلمه به عنوان وصیت نامه یادآور شوم روزی است که انشاءالله چند ساعتی دیگر به ساعت عملیات باقی نمانده است و به قول یکی از برادران مسئول لحظاتی شبیه به شب عاشورای حسین میماند که ما عدهای در این وادی جمع شده ایم که اکنون مرگ را جلو چشم خودمان مشاهده میکنیم. یک عدهای شهید خواهند شد یک عدهای معلول و مجروح و خدای ناکرده تعدادی هم اسیر خواهند شد.
خدایا در این چنین لحظهای تو خودت شاهدی فقط تنها آرزوی قلبی من حقیر است که از این چند حال هر کدام که نصیب من شد فقط و فقط راضی باش هم چنانکه امام حسین (ع) فرمودند ـ که امیدوارم هم دنباله رو سرور شهیدان باشم ما هم راضی هستیم برضای تو.
خدایا تو شاهدی فقط به خاطر رضای تو به این وادی قدم گذارده ام و فقط رضایت تو را طالبم به هیچ چیز در این دنیا دلخوش نیستم؛ و من هم به مولایمان علی (ع) انشاء الله اقتدا خواهم کرد و هیچ چشم طمعی به دنیا ندارم.
خدایا تو خود شاهد باشد که من خود را در پیش این عزیزان بسیجی واقعا مجاهدان فی سبیل الله هستند خود را حقیر میدانم.
خدایا تو میدانی که به این عزیزان خداجوی غبطه میخورم و از تو میخواهم که در این آخرین لحظات مرا هم به آنان برسانی و تو تحولی در قلبم ایجاد کن که بتوانم دنباله رو این عزیزان باشم انشاءالله.
اما شما ای پدر وای مادر وای تمام برادران و خواهران عزیزم بدانید که ما از قافله عقب مانده ایم و امیدوارم به خدای بزرگ که با ریختن خون من به این قافله برسیم از شما عاجزانه میخواهم که در مرگ من بی تابی نکنید و به یاد آورید اولا کربلا را و ثانیا آن خانوادههای چندین شهید داده را مثل کوه استوار و مقاوم باشید و با این مقاومتتان مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بزنید انشاءالله.
اما شما ای همسر مهربانم بدانید که فقط شما تنها نیستید که بی سرپرست شده اید از شما میخواهم که باید در برابر مشکلات مقاوم باشید و بدانید که مسئولیت سنگینی دارید و این را بدانید که وظیفه بنده در این موقع حساس جهاد در راه خدا است و وظیفه شما مقاومت در برابر مشکلات که همانا وظیفه اصلی شما سرپرستی از بچهها و بزرگ کردن آنها به نحو احسن و اکمل و امیدوارم بتوانی مادری باشی که در آن دنیا و آخرت در پیش فاطمه (س) و زینب (س) روسفید باشید و بتوانی وظیفه مادریت را آن جور که وظیفه یک مادر مسلمان است انجام بدهی. همسرم بچهها را شجاع و مجاهد بار آور و این میسر نمیشود مگر با بالا بردن تقوای الهی و صبر و استقامت در برابر مشکلات که گریبانگیر هر فرد مسلمان در طی زندگی میشود شما به تمام امامان و معصومین نگاه کنید آنها با مشکلات زندگی کردند و همگی یکی بعد از دیگری به شهادت نایل آمده اند و حتی خانوادههای آنها را به اسارت گرفته اند نمونه آنها کاروان کربلای زینب (س) است شما باید شکر خدا را کنید که امام عزیز این پدر دلسوزتر از هر پدری به حمد خدا بالای سر شماست.
تمام شرایط برای زندگی چند روز شما آماده است و از شما میخواهم که فاطمه را مثل یک دختر مسلمان بزرگ کنی و او را با سواد کرده و حتی اگر امکان داشت او را برای ادامه درس به حوزه علمیه قم بفرستید و مجتبی را همانطور که بارها به شما گفتهام به امید خدا بعد از تمام شدن درسهایش در هر رشتهای که دوست داشت به خدمت اسلام قرار دهید و باید شما الان آنها را آماده این راه طولانی کنید و در خاتمه از شما میخواهم که زیاد بی قراری نکنید، چون خدا دوست ندارد کسی این قدر بی قراری کند و بچهها را دل شکسته کند باید طوری با بچهها رفتار کنید که جای خالی پدری را برای آنها پر کنید و به آنها امید بدهید و آنها را از یاد پدر ببرید.
همسرم از شما میخواهم که از ته قلب این حقیر را حلال کنید و تمام خوبیهای شما را فراموش نخواهم کرد و اگر قسمت شد که شهید شدم و اگر آبرویی پیش خدا داشتم امیدوارم بتوانم از شما شفاعت کنم در پایان یادآور میشوم از قول این حقیر خدمت تمام دوستان و آشنایان سلام گرمم را عرض کنید و از پدر و مادر و سایرین که حقی بر گردن بنده داشته اند تقاضامندم که این حقیر را حلال کنند و بدیهای بنده را ببخشند و از همگی شما خداحافظی میکنم و همگی شما را به خداوند بزرگ میسپارم.
به امید نوشیدن آب گوارا از دست مولا علی (ع)
و به امید به بالین رسیدن امام حسین (ع) در آخرین لحظات جان دادن
والسلام علی عبادا... الصالحین
محمدباقر عبدالملکی
هفتم اردیبهشت ماه 1365
انتهای پیام/ 112